دستامو که ول کرد دنیارو ول کردم
انگار هزار ساله توی شب سردم
چشماشو که می بست امید من
می مرد بی اون از این دنیا حالم به هم
میخورد هوش از سرم میرفت
وقتی کنارم بود
اصلا نمی فهمید دار و ندارم بود
تا چشمشو دیدم عشق از دلم سر رفت
دنبال سایش دل تا شام آخر رفت
هر روز عوض میشد
هر روز یه رنگی داشت
یه گل که تو سینش
یه قلب سنگی داشت
می گفت دوست دارم گفتم
چه عالی شد عاشق
شدم فهمید حالی به حالی شد
زندگی بی اون عجب غمی داره
دیوونگی واسش چه عالمی داره
چه عالمی داره عشق و پرستیدن
دنیا منو بی اون توی قفس دیدن
نظرات